سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عید ولایت بر عاشقان علی زمان  مبارک باد
 

... و در تاریخ جهان موجی نوسان خیز افکند، موجی که از سرچشمة الهام به دست او به حرکت درآمد، و کشتیی را که بادبان عدل و دادگستری و شجاعت و ایمان رهبریش می کرد، بر اقیانوس بیکران زمان به سوی سواحل خوشبختی و سعادت روان ساخت...
سطح آب از نوازش نسیم می لرزید، نسیمی که آهسته از روی ریگها می گذشت و از لابلای سنگها عبور می کرد. کرانة برکه از هجوم موج طراوتی یافته بود. گاهی برگی نیز دستخوش لرزش آب می شد. کوهها با اندک سایه ای که افکنده بودند، شکوه و جلال طبیعت را مجسم می کردند. دره های پرپیچ سر به درون یکدیگر نهاده در کرانه های ابهام آمیز صحرا ناپدید می گشتند. قطعه ابری در افق دور دست دیده می شد، و پرندگانی برفراز ریگزارهای وسیع در پرواز بودند. سکوتی عمیق همه چیز را فرا گرفته بود. آسمان نیز عکسی از آرامش آب می لرزید، و امواج دلپذیرش را گسترش می داد، امواجی جاوید و همیشگی ...
مسیر این امواج تنها آن برکه نبود. فضای صحرا تا آخرین چشم انداز دشتها، تا درون دره های عمیق و فراز بیابانهای خاموش، قبة نیلگون سپهر تا سراپرده های افلاک که جایگاه فرشتگان است، زوایای اندیشه ها، اعماق روانها و خلاصه امتداد تاریخ انسان دستخوش این امواج گشت ...
چه تأثیری!
چه نفوذ عمیق و پردامنه ای!
چه فروغ رخشنده ای! چه انعکاس تابناک و
بی پایانی!
نغمه های پاک و الفاظ جذابی که در آن روز، در آن دشت ساکت، در آن اجتماع پهناور صحرایی، چون روحی مصفا با جانها درآمیخت، و چون فروغی مرموز در دلها پرتو افکند. گفتاری که در تاریخ تعلیم و تربیت، فروزانترین سطرهای برنامة رهبران بود. مال اندیشیی که به سود حقوق انسان از دلی آکنده از عشق به هدایت سرچشمه گرفت. کلماتی که مبانی اصلاح و سعادت جاوید را در خود نهفته داشت و فروغی بود که از ملکوت اعلی جدا گردید، و از کرانة آسمان وحی بدرخشید تا مسیر بی پایان هستی را به تلألؤ درآورد. از فراز منبری طبیعی از جهاز شتران، از روی تخته سنگهای محکم دامنة کوه، در هوای صاف ظهر بیابان، همراه نوایی آسمانی و دل انگیز، در دامن آرامش دهندة صحرا، جایی که سکوت مطلق طبیعت اندیشه ها را متمرکز می سازد و هدف وجود بشر غافل را به خود می آورد، جایی که عظمت آفرینش از رازهای خود
پرده می افکند، و شکوه کاینات و مظاهر هستی انسان سهل انگار را به تأمل و تدبّر وا می دارد. آنجا ... آنجا که از محیط محدود شهرها و آبادیها اثری نیست، و از در و دیوارهای عمارتهای مأنوس یادی به جای نمانده است، و روان انسان چون صفحة سپیدی آمادة پذیرش هر حقیقتی است.
از زبان برگزیدة کائنات، که به گفتة کارلایل «راز هستی برابر دو چشمش فروغ می کشید، و آوایش چنان بود که گویی از دل طبیعت برمی خاست.» از رهبری ملکوتی، که عمری در شور تربیت و رنج گرانبار تعلیم به سر آورده در تهذیب و تعدیل عواطف اجتماع کوششهای بس شمار کرده است و بیست و سه سال محبت بیدریغش را بر همه مبذول داشته تا برنامة حیات بخش آسمانی را گسترش دهد.
از مصلحـی مهـربان، از آمـوزگاری عزیـزتـر از جـان.
آری از محمد، از این رهنمای گرامی و کانون مهر و فضیلت، از این مربی رنجیده و فداکار که هم اکنون نشیب عمر پر انقلاب خود را پس از فراز پیامبری به پایان می برد.
به یاران و اصحاب، به مسلمانانی که مناسک حج را به جا آورده اند، و آن صحنة عبادت اجتماعی را برگزار کرده اند، و هنوز خاطرات حج را که زایل کنندة غرور و خودخواهی است، از یاد نبرده اند و صفایی از پرستش و نیایش روحشان را در پرتو خود گرفته است.
آن هم در چنان موقعیت حساس که برای ابد جامعترین طرح سعادت و تعالی اخلاقی ریخته می شود، و در دقایقی که راز بقای دین و تربیت آشکار می گردد و نتیجة نهایی آفرینش (حکومت دین کامل در جوامع بشر) در آشکـارترین صـورت
خود نمایی می کند، و هستة مرکزی سازمان هدایت یکجا به بشریت رومی آورد. زبان وحی سخن می گوید، و فروغ الهامی را که در سینة پاکش درخشیده است به صفحات افکار و روانها
می تاباند، و زحمات طاقت فرسای پیامبران، همراه مجاهدات بیست و سه سالـة او هـم اکنـون در این چند ساعـت خلاصه می شود، و برنامة هدایت و سعادت بشر تا دامنة رستاخیز تنظیم می گردد.
پس تاریخ انسانیت است و این لحظات ...
و آسمان هدایت است و این تشعشع عالمگیر ...
و پیاپی رسیدن علل کائنات است و این دقایق تابناک ... شخصی برتر از بشر (فرزند ابیطالب) که روی دست بزرگ معلم انسانیت، در گرمای سوزان غدیر، در منظر تودة انبوهی از انسانها و زبدة مسلمانان، معرفی می گشت؛ موضوعی ساده نبود. اینجا بود که نیروی انقلاب معنوی می رفت که مسیر تاریخ را دگرگون سازد، و مکتب یکتاپرستی و انساندوستی سراسر گیتی را زیر نفوذ تعلیمات خود گیرد ...
باری در این وضع حساس و در این هنگامة شورانگیز تاریخ، پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) پیشوای سعادت جاوید را به آن اجتماع پهناور در حالی که چندتن از مردان قویّ الصّوت گفتارش را تکرار می کردند. این چنین معرفی کرد:
« مَـن کُنْتُ مـولاه فـَهذا علـیّ مـولاه ... »
«به هـر که مـولا منـم علیسـت مــولای او ...»
این سخن را هر کس در آن صحرا بود، حتی آنان که در گرداگرد جمعیت ایستاده بودند یا از ازدحام و سوز گرما به خیمه های خود پناهنده شده بودند، آن گفتار را شنیدند و علی را بر سر دست رسول الله دیدند.
محمد با این معرفی بارز و تعلیم زنده کارنامة آموزش و پرورش را کامل ساخت، و وظیفة گران و نهایی خویش را به پایان برد، و در تاریخ جهان موجی نوسان خیز افکند. موجی که به دست او از سرچشمة الهام به حرکت درآمد و کشتیی را که بادبان عدل و دادگستری و شجاعت و ایمان رهبریش می کرد بر اقیانوس بیکران زمان، به سوی سواحل خوشبختی و سعادت روان ساخت.

صحنـة تاریخی عیـد غدیـر
می رسد از خـم، ندایـی دلپذیر کـز               ره آمـد، کاروانـی با بشیـر
از دِرای کاروان، خم در خروش               وز خـروش خم، جهانی در صفیر
دست افشان، از نشاط، افلاکیان               پای کوبـان، ازطـرب، بُرنا و پیر
از سفـارتخـانـة کبـرای حـق               با همایـون نامـه، نازل شد سفیر
از حـریم کبریـا، آمد سروش               تا گشـاید پـرده، از رازی خطیر
کـرد روشـن، صحنة اسلام را               صحنـة تـاریخـی عیـدِ غـدیـر
از وداع کعبه، چون شد رهسپار               خـواجة لولاک، با جمعـی کثیـر
در غدیـرخُـم، بـه ختـم انبیاء               گشت فرمان، صادر از حیّ غدیر
کِای محمد! کُن رسالت را تمام               کُن فضـا را، روشن از مِهـر مُنیر
برعـلـی، امـرولایـت را سپار               کـو بـود، شایستـة تاج و سریر
از جهاز اشتران، آمـاده ساخت               منبـری، پیغمبـر روشـن ضمیـر
خواند برمنبر، پس ازحمد خدای               خطبـه ای غَـرّا و نَغْـز و دلپذیـر
کایـن علی، باشد ولیِّ کردگار               بعـد مـن، بر خلـق مـولی و امیر
نـور او، سرگشتـگان را رهنما               لطـف او، افتـادگان را دستگیـر
در شجاعت، شهسواری بی قرین               در عدالـت، شهـریاری بی نظیـر
رهبـرِ آزادگان، کز روی لطف               بنـدغـم، بگشـاید از پای اسیـر
بـار ذلت، گیـرد از دوش گدا               گـَردِ محنـت، شوید از روی فقیر
جملگـی دادند، با دسـت خدای               دست بیعت، از صغیـر و از کبیر
ای «رسا»خوش سُفت این رخشنده دُر               خامـة شیـوایِ استـاد شهیــر

ایوان نجف عجب صفایی دارد                حیدر بنگر چه بارگاهی دارد


نوشته شده در  پنج شنبه 84/10/29ساعت  12:8 عصر  توسط محمدرضا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به خود بیایید ? به داد ما برسید
[عناوین آرشیوشده]