من کوچیک بودم که مادرم با صد شور و نــوا
میگرف تو آغوشش منو می برد امـام رضـــا
منو میبرد طرف سـقا خونه با شـور وشـــین
آب میداد با کاسه ها بهم میـگفت بگو حســـین
من میـگفتم که مادر حســین کیه خونش کجاست
چرا تا اسـمش مـیاد دلم پراز شـور و نـواست
مادرم میگت حســین بـابـای این امام رضاست
الـهی فـداش بـشـم اونم غریـب الـغـرباست
اونـم مثــل پســـرش یـه گنـبـد طلا داره
یــه خــونـه تو قلب تو یه خونه کــــربلا داره