سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از آنجا که میدانم محرم وبلاگم را تسخیر خواهد و این امر موجب غافل شدن از دهه مبارک فجر میشود . بد ندانستم این مصاحبه قدیمی را به مناسبت انقلاب بزنم .

یکی دوهفته پیش برای دیدار با بنده خدایی رفتم دفتر رادیو تهران(میدان ارک)
توی یکی از استودیوهای آنجا نشسته بودم و مغزم ازفرط صداهای بلند موسیقی که وسط پلاتوی مجری پخش می شد به حد انفجار رسیده بود. پا شدم و از توی استودیو آمدم بیرون.
یک چند دقیقه بعد توی راهروی سازمان چشمم افتاد به مردی که لنگ لنگان به سمت استودیوی روبرویی ام می آمد. جلوتر که آمد دیدم خودش است؛«داریوش جم»!
هنرمندی که ترانه «یاردبستانی» اش هنوز که هنوزه پر از طراوت و تازگی و انرژی است وانگار که کهنه بشو نیست که نیست.
حالا مجری شبکه رادیویی تهران است و ترجیح می دهد که درهمین به قول خودش «پاتوق گلوبندکی» بماند و سمت تلویزیون نرود. حالا دیگر حتی علاقه به خوانندگی هم ندارد. یا شاید هم دارد و...
یادش به خیر، 7-8سال پیش به دعوت تهیه کننده برنامه رادیویی «سرودها و نامه ها» چند بار آمدم توی استودیوی این برنامه واز همانجا با داریوش جم (مجری برنامه) آشنا شدم.
خلاصه آن روزچند دقیقه ای فرصت کردم که بنشینم کنارش ویک گپ 5-6 دقیقه ای با او بزنم. اول از همه به او پیشنهاد یک مصاحبه درست و حسابی دادم که قبول نکرد و دلیل قبول نکردنش را هم بی معرفتی برخی صدا و سیمایی ها در دست کاری مصاحبه های قبلی اش دانست.
بعد رفتیم سراغ «یاردبستانی من...»، می گفت خودم هروقت این آهنگ را گوش می دهم تمام موهای بدنم سیخ می شوند، می گفت حس می کنم این آهنگ را یکی آمده گذاشته درحنجره من ورفته، وگرنه من کجا و همچین آهنگی کجا!
از جم درمورد دفترتحکیم وحدت و اینکه این آهنگ شده سرود ملی آنها پرسیدم و پرسیدم که آیا خودش از این ماجرا راضی هست یا نه؟
آه کشید وگفت خیلی با این ماجرا درگیر بودم که به اینها ثابت کنم این آهنگ ملی است نه متعلق به یک تشکل یا گروه، ضمن اینکه قانوناً هم اشکال دارد. هرچند این آهنگ اینقدر اصیل است که به هر کسی پا نمی دهد!
تازه گپ وگفت خودمانی مان دورگرفته بود که چراغ استودیو سبز شد و تهیه کننده برنامه آمد سراغ مجری برنامه اش و جمع ما را به هم زد.
موقع خداحافظی وقتی داشت شماره تلفنم را یادداشت می کرد، از او پرسیدم قشنگ ترین یادگاری که تا حالا گرفتی چه بوده؟! شماره را که نوشت، دست کرد توی جیبش و یک اسکناس 100تومانی که داخل یک کیف پلاستیکی بود را درآورد و گفت این!
گفتم ماجرا دارد؟ گفت آره، 3-4 سال پیش وقتی مقام معظم رهبری آمدند صدا و سیما و به ما هم سرزدند، از ایشان پرسیدم اگر از شما یک یادگاری بخواهم چه چیزی به من می دهید؟!
آقای خامنه ای هم دست کردند درجیب شان و این اسکناس را درآوردند و گفتند این!
می گفت این اسکناس را همیشه همراه خودم دارم.حسابی برایم برکت آورده!
آقا روی اسکناس برایش نوشته بودند:
«کی می تونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه»

به فکر رنگ سبز پس فردا...

صادق مهدی غفرانی

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش


دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

 


نوشته شده در  شنبه 84/11/8ساعت  6:11 عصر  توسط محمدرضا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به خود بیایید ? به داد ما برسید
[عناوین آرشیوشده]